♥دُن۫یآﮮ مَنْ وَ عِشْقَمْ♥


سلام دوستان و همراهان گرامی....

ادامه ی مطالب منو توی این وب دنبال کنید ....

ممنون.

faezehtanha.loxblog.com


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 27 اسفند 1398برچسب:,ساعت7:24 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

چقد بده سر قرارت دیر کنی....چقد بده بیای  و ببینی رفته ....چقد بده اون روز تنها باشی تا اخر شب.... چقد بده اون روز ،روزه تولدت باشه  و هیچی بهت تبریک نگه...چقد بده تنهایی بشینی  و اهنگ غمگین گوش بدی تا صبح شه ....چقد بده عشقت کنارت نباشه  و تو دلتنگش بشی ...

تنهایی بد دردیه


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 27 اسفند 1398برچسب:,ساعت7:5 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

سلام عشقم خوبی؟؟؟
خبری ازمانمی گیری؟؟؟نکنه بهترماروپیداکردی؟؟؟

هوم؟؟فائزه دیگه خوب نیست؟؟؟دیگه دوسش نداری؟؟؟
دیگه نمی خوای ببینیش؟؟؟من همونم که اسمشو بامیم تموم میکردیا

همون که خیلیاروبخاطرت گذاشتم  کناروهنوزم میذارم کناربخاطرت
من همونم که....
من همونم که هنوزم دیووانه وار عاشقته
آخه نــــــــــــــــــامرد
دوستــــــــــــ دارم
چراباورنمی کنی
باورکن دوست دارم

آره بخند
واقعاهم خنده داره حال من
توولم کردی ورفتی ولی من هنوزم جونمو برات میدم
نمیدونم شاید همه بگن حماقته
ولــــــــی اینوبدون
من
این
حماقتو
انجام میدم
هنوزم عاشقت میمونم
هنوزم شبا به یادتم
هنوزم
همون فائزم
دیووانه وعاشق
هنوزم توتنهاساکن قلب بیمارمنی
عاشقت هستم


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:56 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

خسته شدم ازدروغ خسته شدم ازتظاهرکردن به اینکه حالم عالیه

خسته شدم

باید بگم دارم کم میارم

میدونی چرا دارم کم میارم؟؟؟

چون توکنارم نیستی

اونی که تموم دنیامه کنارم نیست

انتظارنداری که احساس ضعف نکنم

تو دنیای من،تودنیای من بودی

حالاکه نیستی ضعیفم

سردمه

ولی بازم به امیــــــد دوباره بودنت تحمل میکنم

هرچند سخته ودارم کم میارم ولی تاتهش وایمیسم

قولمون که یادته

اشکالی نداره مهم اینه که من یادمه

هیچ وقتم یادم نمیره

جاتوبه هیشکی نمیدم حتی اگه تومنونخوای

توقلب من فقط خودتی وتابد خودت خواهی مــــــاند

چقددلم میخواد بودی وحداقل

میخوندی اینارو ولی نیستی

دعامیکنم باد به گوشت برسونه

هرچه شود دراین قلبم جاداری

چه امروزباشد وچه فردا


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:55 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

نمیـــــدونے

چقـــدر سخته

کسے رو که دوستش دارے بره و نتونے کارے بکنے که برگرده . . .

نمیدونے

وقتے شب میشه تمام خاطره ها میاد تو ذهنت ، عین فیلمے که آخرش به گریه ختم بشه و بے صدا پتوتو گاز بگیرے که کسے دردتو نشنوه


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:55 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

زندگی من خلاصه میشه توی

عشقم

♥داداشم♥

♥پسر خالم♥

♥ اشک♥

♥تنهایی♥

♥اهنگ از نوع غمگین♥

♥کامپیوترم♥

♥لاک هام♥

♥موهام♥

♥دستبند هام♥

و

♥♥بازم عشقم♥♥


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:54 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

امشب تنهام عین شبای دیگه

امشب دلم گرفته  

امشب دوباره اشک مهمون چشامه  .

امشب دوباره  غم لونه کرده توی دلم  

امشب من غمگینم  

امشب دلم براش تنگ شده

امشب هوای با اون بودن رو کردم.

امشب من اغوش گرمشو میخوام

امـــــشب فقط شنیدن صداش

بودنش کنارم  

حالمو خــــوبه خــــــــــــــــــــــــــوب میکنه

ولی

نیــــــست

این نبودنــــــــش داغــــــونــــــم کـــــرده


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:37 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

چقدر سخته  دوری از کسی که زندگیته

چقدر سخته دوری از کسی که دنیاتو براش میدی

چقدر سخته که نتونی توی  چشای عشقت زل بزنی و غرق عشقش بشی

چقدر سخته هم دیگرو بخواین ولی این روزگار لامصب نخواد که دستاشو بگیری

چقدر سخته نتونی سرتو بذاری روی شونه اش و از ته دل گریه کنی

خـــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــلی سختــــــــه :::: ولــــی بمون بـــاهــــاش ::::تا آخــــــــرش بایـــــد بــــاشــی کنــــارش::::: حتی اگــــه هم  رفــــت گفت "منتظـــرم بـــــاش " ::::باید منتظــــر بمـــــونی :::::::وظیـــــفه عــــاشق همینه ::::منتظـــــر باش::::اگه واقعـــــا دوستت داره بـــــر میگرده::::::چــــــون اونـــــم عــــاشقــــه::::بـــدون تــــو نمیتــــونه  طاقت بیاره ::::


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:35 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

عشق یعنی وقتی که بعد سالیان سال جدایی اسمش میاد مکث میکنی، بغض میکنی یه خاطره ی خوب ازش تو ذهنت میاد و دلتنگش میشی.................. خیلی سخته.


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1398برچسب:,ساعت8:34 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |



 

درد دارد " امـــروز " حرفــــــــــــــــــی

بـــرای گفتــــن نداشــته باشــی

با کســــــــــی کــه تا " دیروز "

تمام حــرف هایــت را فقــط

به او می گفتــــی



ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 15 اسفند 1398برچسب:,ساعت2:35 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

دارم صدات میکنم میشنویی؟

 

 

خـــــــدا حالم خیلی خرابه 

 

 

خودت شاهد عذاب کشیدنم هستی....

 

 

نذار عذاب بکشم تموم کن

 

 

من که بهت همیشه میگم من حاظرم برا رفتن....

 

 

خدا تو از وجودم خبر داری.....

 

 

تو که میدونی چقد دوسش دارم....

 

 

تو که میدونی عاشقشم....

 

 

توکه میدونی بدون اون میمیرم.....

 

 

توکه میدونی تمام زندگیمه....

 

 

با اینکه همه اینارو میدونی بازم مارو بهم نمی

 

 

رسونی؟؟؟؟!!!!

 

 

من سهمم از این دنیا چیه....؟؟؟

 

 

من سهممو میخوام ازت.....!!!!

 

 

من اونو میخوام .....

 

عاشقشم.....


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 15 اسفند 1398برچسب:,ساعت2:21 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

چقد بده....براش مهم نباشی ...احساست مهم نباشه...اینکه هنوزم دوسش داری...هنوطم به فکرشی ....هنوزم منتظر  اومدنش ...منتظز ی کامنت جدیدشی...منتظر شنیدن صداش ...منتظر اینکه بگه  "دوستت دارم ...مواظب خودت باش نفسم"

ولی دیگه نیست ...دیگه کسی نیس بهت بگه موهاتو وقتی میری بیرون زیر کن ...مواظب نگات باش...دیگه کسی نیست که فکر کنی براش مهمی ...دیگه تنهای تنها نشستی و به این زندگی لعنتی بدون اون فکر میکنی....

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 15 اسفند 1398برچسب:,ساعت2:14 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |


سلام.خدا

دمت گرم خدا جونی اینجوری هوا داشتی...اون بالا نشستی ی نگا ب من نمیکنی ...

اینقد بد شدم برات...

بقیه  تنهام گذاشتن  تو دیگه نرو....بذار باهات دردو دل کنم....

امشب و شبای دیگه باعث شدم عشقم ..مرد زندگیم ...بغض کنه....گریه کنه....غذا نخوره.....فقط بشینه ی گوشه...

من باعثش بودم....باکارام ...با رفتارام...با بی توهیام...

ولی ب همون خداییت قسم نمیدونم چمه...

نمیدونم چرا درم این کارو با کسی ک دوس دارم  میکنم....چرا هیچ کس منه لامصبو درک نمیکنه.

از بس اشک ریختم چشام داره میسوزه ...اینقد هق هق کردم که صدام ب زور در میاد .....

خدایا چ  گناهی کردم....من فقط ی کسی رو دوس دارم ک ازش دورم...

خدایا تحمل ندارم ...تحمل ندارم باهام سرد باشه....براش مهم نباشم....چرا هیچ کس نمیفهمه من دوسش دارم..

چرا کسی نمیفهمه ی تار موشو ب دنیاها نمیدم..چرا نمیفهمه من  منه لعنتی دوسش دارم...

خدایا ی کاری بکن بگرده .....من نمیتونم بدون اون...

شبت بخیر خدا جونم.....مواظبش باش....شبت بخیر خدایی

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 12 اسفند 1398برچسب:,ساعت10:6 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

 

دوست دارم دستم به اونی كه دوستش دارم برسه و

 

بگیرمش كلی كتكش بزنم و یهو وسط كتك ،...

 

بزنم زیر گریه و بگم :

" آخه دیوونه ! دلم واست تنگ میشه ،

اینقدر از من دور نباش خب "!

 

+نوشته شده در دو شنبه 4 اسفند 1398برچسب:,ساعت10:4 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

يعني ميشه ...

 


يه روز منو تو بهم برسيم ...

 


بعد يه روزي صبح تو بغلت چشمامو باز كنم ...

 


ببينم خواب ِ خوابي 

 


هي آروم بوست كنم تا بيدار شي ...

 


بعد بگم پاشو ديگه تنبل ...

 


حوصلم سر رفت !!!

 


چقدر ميخوابي !!!

 


تو هم كه غُر غُرو ...

 


با كلي كش و قوس بيدار شي 

 


بعدِ كلي ديوونه بازي و بالش بازي ...

 


بگم گشنمه خيلي ... بريم صبونه بخوريم ...

 


تو هم بگي باشه بريم . حالا چي داريم ؟؟!

 


منم بگم : هيچي ! امروز تو صبونه درست كن .

 


تو هم بگي : مثلا زن گرفتم هيچكاري بلد نيست .

 


من تو رو نميگرفتم چيكار ميكردي آخه ؟!

 


منم بگم : خيلي دلتم بخواد دختر به اين خوبي ... نازي ... جيگري ...

 


تو هم بگي : بچه پررووو رو ببين ... فقط ٦ متر زبون داره ...

 


باشه ... بگير بخواب استراحت كن ...

 


يه صبحونه درست كنم انگشتاتم بخوري ... ميخوام تپل شي ...

 


زنِ لاغر دوست ندارم ... بعد محكم بوسم كني ..

 


يعني ميشه؟؟!



ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 2 اسفند 1398برچسب:,ساعت5:21 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ”


ﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻧﻢ


ﺭﮊ؟؟؟ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮓ …


ﻻﮎ؟؟؟ ﻓﻘﻂ ﻃﺮﺍﺣﯽ ﺧﻮﺩﻣﻤﻤﻤﻢ


ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ؟؟؟ ﭘﺎﺳﺘﯿﻼﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻥ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﯿﺨﺮﻩ


ﭼﯿﭙﺲ؟؟؟ ﻓﻘﻂ ﻓﻠﻔﻠﯽ ……..


ﻏﺮﻭﻭﻭﻭﻭﺭ؟؟؟ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ


ﺑﺴﺘﻨﯽ؟؟؟ﺷﮑﻼﺗﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻥ


ﻋﺎﺷﻖ؟؟؟ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﻡ


ﺗﯿﺮﯾﭙﻢ؟؟؟ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﯿﭙﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻥ


ﻟﺠﺒﺎﺯ؟؟؟ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ


ﻟﻮﺱ؟؟؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺁﻗﺎﻣﻮﻧﻪ


ﺧﻮﺷﮕﻞ؟؟؟ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﻗﺎﻣﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ


ﺭﻭ ﻋﺼﺎﺏ؟؟؟ﺷﺪﯾﯿﯿﯿﯿﯽﯾﯿﯿﺪ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﺎ


ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺏ ﻧﻔﺲ؟؟؟ﺷﺪﯾﯿﯿﯿﯿﯿﯽﯾﯿﯿﯿﺪ


ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ؟؟؟ﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ


ﻣﻮﺯﯾﮏ؟؟؟ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﻗﺎﻣﻮﻭﻭﻭﻭﻥ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ


ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮﯼ : ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﻣﻮﻭﻭﻭﻭﻥ؟


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 2 اسفند 1398برچسب:,ساعت5:19 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

خیلی  دلتنگم خیلی.داغونم خیلی.بیکسم خیلی.بغض دارم خیلی.دلم گرفته خیلی.بی حوصلم خیلی.

خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی داغونم.

امــــــــــــــروز رفتم راز. جایـــــــــــــــــــی که قصه ی عاشقِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــــــمون شروع شد.

جایــــــــــــی که زندگیمو هم تلخ کرد هم شیــــــــــــرین.ولی می ارزید این تلخی.

همه ی خاطـــــره هام با تنهـــــــــــا مرد زندگیم تازه شد.

دوباره دلتنگش شدم.

دوباره دلم برای صداش ...برای خنده هاش .برای مسخره بازیش ....برای شوخی هاش....برای سرکار گذاشتنش ...برای دوستت دارماش...برای گیسوکمند صدا زدناش. واخـــــــــــرم برای خــــــــــــــودش.

خیـــــــــــــلی به بودنـــــــــــــت نیاز دارم.خیلی.اهــــــــــــــــــــــــــــــای خدا.بســــــــــــه .جواب این دلــــــــــــــم رو چی بـــدم.؟

بگم الان داره با کی میحرفه ...داره با کی شوخی میکنه....داره به کی نگاه میکنه....

د بگو خدا چی به این دل لامصب بگم.

سعیــــــــــــــــد بفهمـــــــــــ بدونت نمیتونم ادامه بدم این زندگی رو .

برگرد به خدا دیگه اذیتت نیمیکنم.

حرصتو در نمیارم.

موهامو زیر میدم وقتی میرم بیرون.

اهنگ غمگین گوش نمیدم.

دستمو خراش نمیدم.

با پسرا نمیحرفم .

با هر کسی شوخی نمیکنم.

تــــــــــــــــــــورو خـــــــــــــــــــــــــدا برگــــــــــــــــــــــــــــرد.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 بهمن 1398برچسب:,ساعت6:4 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |


(")
<
iii>

-\\-

چیه؟...

دلم تنگ شده میخوام...

وایسم نگات کنم ...

مشکلیه؟...

 

 

+نوشته شده در شنبه 4 بهمن 1398برچسب:,ساعت8:42 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

اينجـــآ زَميـــن اَســـتــ

 رَســمــِ آدمهــآيَشــ عَجيــبــ اَســتــ

اينجــآ گـُـم کــه بِشـَـوي

بـِـه جــآي اينــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند

فرآموشـَـتــ مي کُننـَـد

عآشـِـق کــه بِشـَـوي

بــه جــآي اينــکه دَرکــَتــ کُنــند مُتَهَمَــتــ مي کُننــَد

فَرهَنــگــِ لُغــتــِ اينجــآ چيــزي از

عِشــــــق و اِحســــــآس وغــُــــرور سـَـرَش نِمي شـَـوَد

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت6:11 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر میکنی

و بر خلاف ميلت ميگي:

ديگه دوستت ندارم، ديگه نمي‌خوامت...

اين جمله رو بشنوي:

 

غلط كردي، چه بخواي چه نخواي مال منــــي

 

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت6:7 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

به سلامتی اون دختری که تو تموم زندگیشی و روت غیرت داره اونوقت تو میری عروسی 20 تا شماره میدی.و اون با خودش خوشحاله چون حس میکنه به عشقش تو عروسی خوش میگذره.

****

به سلامتی اون دختری که تو چشمات با احساس بهت میگه عاشقتم و تو میگی منم همینطور با بی تفاوتی به یکی دیگه اس میدی

****

به سلامتی اون دختری که به خاطر عشقش غرورشو جلوت خورد میکنه و تو حتی نمیدونی واسه تو خودشو به اب و اتیش میزنه و بهش اهمیت نمیدی

***.

به سلامتی دختری که وقتی دید کس دیگه ای رو دوس داری بخاطر خوشحالی تو راحت کنار کشید تا تو توی ارامش باشی.و نیومد ابروتو نبرد.اخه تو عشقشی.و این یه حقیقته...

*****

به سلامتی دختری که وقتی عشقشو بغل میکنه حس میکنه اروم ترین ادمه  ولی عشقش از رو هوس بغلش  میکنه

******

به سلامتیِ دختری که ؛وقتی عشقشو میبینه دلش پَر میکشه بپره تو بغلش ،ولی نجابتش نمیذاره . . .

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت6:5 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

مرد اونیکه وقتے باهاش قهر میکنے و میگے" دیگه نمیخوام صداتو بشنوم "

بعد از یه ساعت اس بده و بگه:

"میشه تلفنتو جواب بدے؟؟؟قول میدم حرف نزنم فقط میخوام "صداے نفسهات "رو گوش کنم..."


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت6:2 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

 

مرد باید وقتی با یکیه...
به یکی تعهد داره دیگه...
با همه نخنده...
با همه کامنت بازی نکنه...
با همه حرفای خاص نزنه...
چت بازی نکنه...
کلا،
هر کاری که تن و بدن طرفشو بلرزونه...
نکنه...
مرد باشه!!!
و گرنه همون بهتر که نباشه...


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت6:0 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

عشق ینے بگی داره گــریم میگیره بگه غلــط کردی مگه دستــه خودته؟!
عشق ینے اشکــاتوببینه زبونــش بندبیاد...
عشق ینے الکــ ــی بگی قهــرم جـدی بغض کنه...
عشق ینے باهاش دعــواکنی آخرش بگه دوســـتت دارم...
عشق ینے اون "م" مالـکیت آخره اســـمت...
عشق ینے بعداز چند ماه ن توبتـونی فراموشـش کنی ن اون...
عشق ینے بعداز یه عالــمه دعـوا بگه...بیام بغلــت؟!
عشق ینے وقتی پیشـه توام آرومــم...
عشق ینے بهترین ساعــتای عمــرم وقتیه ک پیــشتم...
عشق ینے دستــشو بگیری دلــ ـــت بلرزه...
عشق ینے توچشــماش نگاه کنی مطمـئن بشی دوسـت داره...
عشق ینے بگه هـــمه ی دنیاهم جمع بشن نمیتونن جدامــون کنن..
عشق ینے ی ســاعت نگذشتـه ازاون موقع ک دیدیـش ولـــی دلت براش تـنگ بشه..


 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت5:59 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

عشق سعید وفائزه

شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه

هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده

داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: فائزه ،دخترم،در را باز کن

فائزه جان سالمی؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده

در رو میشکنه میرند تو. فائزه ناز مامان بابا مثل یه عروسک

کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده

ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند

به این صحنه نگاه می کنند.کنار دست فائزه یه کاغذ هست

یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای فائزه میره جلو

هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه

با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره،بازش میکنه و میخونه:

سلام عزیزم. دارم برات نامه مینویسم

آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه

کاش منو تو لباس عروسی میدیدی

مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!سعید  جان دارم میرم

دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم

میبینی  سعید بازم تونستم باهات حرف بزنم
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم

ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.دارم میرم

 چون قسم خوردم،

گفتم یا تو یا مرگ،! سعید تو اینجا نیستی

من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی

چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی میدیدی فائزت چطوری

داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه

کاش بودی و میدیدی فائزت تا آخرش رو حرفاش موند

سعید فائزت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره میلرزه

همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره

روزی که دلامون لرزید،یادته؟!روزای خوب عاشقیمون،یادته؟!

نقشه های آیندمون،یادته؟! سعید من یادمه

یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم

پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد

بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت

که دیگه حق نداری اسمشو بیاری

یادته اون روز چقدر گریه کردم،تو اشکامو پاک کردی

و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه!

میگفتی که من بخندم.سعید  حالا بیا ببین چشمام

به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب

که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو

تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد

چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود

که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من

تو نگاه تو بود نه تو دستات.دارم به قولم عمل میکنم

هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم

نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تو

دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه

همین جا تمومش میکنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام

وای سعید کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون

با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده

میخوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیشه رومه

دستمو بگیر. منم باهات میام….

پدر فائزه نامه تو دستشه،کمرش شکست

بالای سر جنازه ی دختر ایستاده و گریه میکنه

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش

بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهارچوب در یه قامت آشنا میبینه   آره پدر سعید بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه

صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد

نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند

و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود

پدر سعید هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست فائزه

اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق سعید و فائزه بسته شده

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد

دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!

مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی

که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1398برچسب:,ساعت5:56 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

می دانی ...


چه لذتــی دارد،



رویای داشتن تو



در میان تلخکامی هایم ؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1398برچسب:,ساعت7:35 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

چُرتکه می اندازم  روز های نَبودنتـ را

این روز ها بِدِهی ات زیاد شده...

نمی خواهی بازگردی؟

نتــــــــرس !

ارزان حساب می کنم!

اگر برگـــــــــــردی، قول می دهم

تمام بِدِهی ات را به آغوش پُــــــــرمهرت بفروشم ...

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1398برچسب:,ساعت7:35 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

من “کوهی” از دردم
بـــیا مرا در آغــوش بـــگیر
بــگذار
تـــمام غم هایم در عــظمت آغوشت “کاه” شـــود… !

.

+نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1398برچسب:,ساعت7:34 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

 

روزی تو راخواهم بوسید

 

 

آرامِ آرام

 

 

لطیف تر از شبنم روی برگ گل

 

 

روزی کِ گونه هایت خیس شرم شده اند

 

 

نمیخواهم بترسم این بار

 

 

کِ مبادا فردا سهم دیگری باشی

 

 

چون عشق من ناب است

 

 

همانند عشقی کِ یه کودک به جامدادی اش دارد

 

 

روزی تو را خواهم بوسید

 

 

حتی اگر تاوانش جهنم باشد

 

 

چِ زیباست جهنمی کِ تو درآنی

 

و هر روز از لجِ خدا تورا بوسیدن  

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1398برچسب:,ساعت7:32 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

اگر روزی دلتنگم شوی  و  بخواهی مرا ببوسی  من نمیگذارم...

میدانی چرآ؟

اخر عشق من...

 بوسیدن با لجبازی ...

 بیشتر میچسبد...

+نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1398برچسب:,ساعت7:30 بعد از ظهرتوسط چـــــــشم های خیس من | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد